۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

عاشورا 7


وقتی که درد بیش از تحملت باشد بدن هیچ دردی را نخواهد فهمید اما روح......
راست می گویند 
تازه آزاد شده بودم که صورت خونین پسری در برابرم بود که چند لحظه پیشتر به فریادم رسیده بود
کاری نکرده بود 
مادرش به زور با او آمده بود تا مبادا دست از پا خطا کند 
دو دستش را از پشت گرفته بودند و یک نفر با رذالت تمام به صورتش می کوبید
با مشت با زانو با باتوم 
صورتش خون بود 
من با تمام توان باقی مانده ام گفتم چرا می زنید؟
گفت سنگ پرت کرده 
قسم خوردم که فقط ما را نجات داد 
سهم من گاز فلفلی بود که آخرین توانم را گرفت
هنوز
صدای ضجه ی آن مادر در گوشهای من است
هنوز 
تصویر خونین صورت تو
تویی که نمی شناسمت
هنوز کابوس شبانه ی من صورت توست 
و عذاب وجدانی که تا دنیا دنیاست بر دوش من است
ای کاش می توانستم دستانت را بگیرم و نجاتت دهم چنان که تو کردی
ای کاش
هنوز اشک است و اشک است و اشک
و هنوز دردی که بر روح و جسمم باقی است

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...