ما سه نفر بودیم
من ، زهرا و حسین
زیر پل حافظ در ازدحام اشک و دود و فریاد جدا شدیم
ما سه نفر بودیم
که سومین مان ، اولین مان شد
از فراز پل سنگ می زدند
یکی سنگی برداشت
کسی دوربین برداشت
زهرا سنگ را گرفت تا مثل آنها نشویم و....
حلقه ی قرمز دور سر زهرا بود
در اداره همه می دانستند چه خواهد شد
و زهرا رفت