این روزها در ذهنم تمام سنگ فرش پل حافظ را شمرده ام و لحظه لحظه ی عاشورای 88 را زندگی کرده ام
چشمهایم به صورت جوانی میخکوب شده که من و ما را نجات داد و خودش دستگیر شد
صورت خونیش را هر روز می بوسم و با اشک چشم می شویم
این روزهای من فلاش بکی است از لحظه ای که به زیر پل حافظ رسیدیم تا زمانی که به هفت تیر رسیدم و زنی دست بر شانه ام گذاشت که: ما پیروزیم
چشمهایم به صورت جوانی میخکوب شده که من و ما را نجات داد و خودش دستگیر شد
صورت خونیش را هر روز می بوسم و با اشک چشم می شویم
این روزهای من فلاش بکی است از لحظه ای که به زیر پل حافظ رسیدیم تا زمانی که به هفت تیر رسیدم و زنی دست بر شانه ام گذاشت که: ما پیروزیم