۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

عاشورا 3

گاز اشک آور بودکه به سمت ما شلیک می شد
چیزی نمی دیدم
نفس در سینه ام حبس بود و هیچ نفهمیدم دختری دود را در صورتم دمید
آن سو تر پیرمردی در حال خفگی بود و همه برای کمک به اوکارتن ها و روزنامه ها را آتش می زدند 
چند کودک در جمع مان بودند زنی شیشه ی سرکه را باز کرد و صورتشان را شست
به وسط خیابان رفتیم و هر گاز اشک آوری که شلیک می شد به سمت خودشان پرتاب می کردیم
مردی در میانه ی خیابان پرچم را در دست گرفته بود و تکان می داد: یا حسین

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...