توی زندگی جاهایی هست که میبری، میشکنی و له میشی
من همه ی اینها رو تجربه کردم، بعد از فوت پدر، بعد از ماجرای خودم، بعد از 88 و سال پیش که کاملن شکستم. آدم که میشکنه دیگه بلند شدنش خیلی سخته، حساس میشه و گاه دلخور از شرایطی که اون رو به اینجا کشونده. آدم که میشکنه انتظار داره دوستاش دوست باشن گرچه توقع بیجا و سختگیرانه ایه.
انتظار بیجاییه که با اینکه به همه محبت می کنی اونها تو رو سرد و سخت و عصبانی ندونن ، انتظار بیجاییه که دیگران درک کنن که چه کردی و چرا به اینجا رسیدی برای همین انتظارهای مسخره ی خودم از محیط های اجتماعی زدم بیرون، فعلن همین جا اتراق می کنم گوشه ی این بلاگ تا وضعیت روحیم بهتر بشه.
من همه ی اینها رو تجربه کردم، بعد از فوت پدر، بعد از ماجرای خودم، بعد از 88 و سال پیش که کاملن شکستم. آدم که میشکنه دیگه بلند شدنش خیلی سخته، حساس میشه و گاه دلخور از شرایطی که اون رو به اینجا کشونده. آدم که میشکنه انتظار داره دوستاش دوست باشن گرچه توقع بیجا و سختگیرانه ایه.
انتظار بیجاییه که با اینکه به همه محبت می کنی اونها تو رو سرد و سخت و عصبانی ندونن ، انتظار بیجاییه که دیگران درک کنن که چه کردی و چرا به اینجا رسیدی برای همین انتظارهای مسخره ی خودم از محیط های اجتماعی زدم بیرون، فعلن همین جا اتراق می کنم گوشه ی این بلاگ تا وضعیت روحیم بهتر بشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر