۱۳۹۴ آبان ۲۲, جمعه

کوچ پرندگان مهاجر

توی زندگی جاهایی هست که میبری، میشکنی و له میشی
من همه ‌ی این‌ها رو تجربه کردم، بعد از فوت  پدر، بعد از ماجرای خودم، بعد از 88 و سال پیش که کاملن شکستم. آدم که میشکنه دیگه بلند شدنش خیلی سخته، حساس میشه و گاه دلخور از شرایطی که اون رو به اینجا کشونده. آدم که میشکنه انتظار داره دوستاش دوست باشن گرچه توقع بیجا و سختگیرانه ایه.
انتظار بیجاییه که با اینکه به همه محبت می کنی اون‎ها تو رو سرد و سخت و عصبانی ندونن ، انتظار بیجاییه که دیگران درک کنن  که چه کردی و چرا به اینجا رسیدی برای همین انتظارهای مسخره ی خودم از محیط های اجتماعی زدم بیرون، فعلن همین جا اتراق می کنم  گوشه ی این بلاگ تا وضعیت روحیم بهتر بشه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...