راننده ی تاکسیه و تریپ داش مشتیا رو داره با همون سبیل ها و همون هیکل و طرز راه رفتن. اوایل میترسیدم و فکر میکردم از غذا دادن من به گربهها ناراحت میشه تا اینکه یه روز که به یه گربه ی طلایی غذا میدادم گفت: ملوس غذا خورده. برام جالب بود که انقدر با گربه ی طلایی دوسته که براش اسم هم گذاشته. کیسهی غذا رو بهش دادم و گفتم پس هروقت گشنه شد بهش بدید. برای اولین بار لبخند زد.
چند روز پیش برای غذا دادن به گربهها رفته بودم. رانندههای تاکسی با یه حالت تاسفی به من نگاه کردن و همون آقا جلو اومد و گفت: صب یه بدمصبی یه گربه رو کشته بود. ما گذاشتیم توی سطل آشغال صب هم که غذا گذاشتین دادم به ملوس اما بقیه گربه ها فرار کردن. ما مواظبیم ببینیم کی کشته . صداش پر از خشم و عصبانیت بود. ناراحت شدم اما... چقدر خوبه همچین آدمایی هستن هرچند که امثال من ازشون بترسیم یا فکر کنیم آدمای خشنی هستن. چقدر خوبن بعضی از آدما
چند روز پیش برای غذا دادن به گربهها رفته بودم. رانندههای تاکسی با یه حالت تاسفی به من نگاه کردن و همون آقا جلو اومد و گفت: صب یه بدمصبی یه گربه رو کشته بود. ما گذاشتیم توی سطل آشغال صب هم که غذا گذاشتین دادم به ملوس اما بقیه گربه ها فرار کردن. ما مواظبیم ببینیم کی کشته . صداش پر از خشم و عصبانیت بود. ناراحت شدم اما... چقدر خوبه همچین آدمایی هستن هرچند که امثال من ازشون بترسیم یا فکر کنیم آدمای خشنی هستن. چقدر خوبن بعضی از آدما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر