۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه

وکاش کمی عشق

صدای آتش بازی است نترس
خانه می لرزد و من و نوشین و مادر کنار دیوار ایستاده ایم مادر می گوید: از بالای مخابراته شایدم توبخونه . برای من فرقی نمی کند تمام قلبم می لرزد و تمام عضلاتم منقبض شده. صدای ضدهوایی ها لحظه ای قطع نمی شود و ناگاه صدای مهیبی تمام وجودم را منهدم می کند چشم باز می کنم و مادر می گوید ترسیدی؟ می گویم: نه من نمی ترسم. راه و رسم کودکی است و من خجالت می کشم بگویم میترسم.
نیمه ی شعبان است و آسمان سرشار از نورهای قرمز و زرد و سبز
نسرین تازه وارد تهران شده که موشک باران شروع می شود ناگهان چندین موشک با هم تهران را به ویرانه بدل می کند و من تمام تنم می لرزد. نسرین جیغ می زند و به زیرزمین می رود و تا آخرین روزهای موشک باران از زیرزمین بیرون نمی آید. شیشه های خانه می شکند و تمام اتاق پر از شیشه می شود. پدر به ما می خندد و می گوید شما بروید زیرزمین من همین جا می خوابم تا اگر موشکی افتاد در بغل شما بیفتم. موشک ها امان ما را بریده اند و من در دل می گویم نه نمی ترسم
آتش بازی تمام شده اما من هنوز موشکهایی را می شمرم که تمام کودکی و نوجوانی مرا منهدم کردند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...