دوساله بود که مامان رفت مشهد و از مشهد تلفن کرد:
مامان: امین جان! چی می خوای برات سوغاتی بیارم
امین: ماشین کُنتُلُلی (کنترلی)
خواهرم : نه مامانی بگو هیچی نمی خوام سلامتی تو می خوام
امین در حالی که بغض کرده: نه من سلامتی نمی خوام من ماشین کنتللی می خوام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر