۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه

خواهرزاده‌ی من‌1



دوساله بود که مامان رفت مشهد و از مشهد تلفن کرد:
مامان: امین جان! چی می خوای برات سوغاتی بیارم
امین: ماشین کُنتُلُلی (کنترلی)
خواهرم : نه مامانی بگو هیچی نمی خوام سلامتی تو می خوام
امین در حالی که بغض کرده: نه من سلامتی نمی خوام من ماشین کنتللی می خوام




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...