۱۳۹۲ تیر ۲, یکشنبه

جای خالی

بغض گلوم رو گرفته بود
چند وقتی بود که داغون بودم و حال حرف زدن نداشتم
فکر می کردم به خاطر اتفاقی بود که در کافه افتاده بود و حسابی ناراحتم کرده بود
احساس می کردم از لحن و روش بحث سیاسی امین ناراحتم
بگذریم کلن از این تریپ روشنفکرمآبانه خوشم نمیاد
بوی تلخ و مصنوعیش مشامم رو آزار میده
یاد خاطرات تلخ و بدی میفتم که با همین لحن همین نگاه همین روش به سرم اومد و من تصمیم گرفتم هرگز با این روش حرف نزنم ، نگاه نکنم ، عمل نکنم. 
به هر حال فکر می کردم مشکل از کافه شروع شد و یه روز بلند شدم رفتم کافه و توی ذهنم با تک تک اجزای اونجا خداحافظی کردم و اومدم بیرون. راستش رو هم بخوای من وصله ی ناجورم برای اینجور جاها 
اما دیروز
وقتی بالاخره یه گوش مفت گیر آوردم که درددل کنم تازه فهمیدم این بغض این ناراحتی علت دیگه ای داره
یاد روز آخر تبلیغات افتادم که توی ماشین بودیم و زیر پل کریمخان ناگهان پرت شدم به چهار سال پیش همینجا زیر پل توی ماشین اما ...
من بودم و مامان و حسین
توی این روزای شاد ، توی این جمع شدن ها و خنده ها و کف زدن و هورا کشیدن
جای حسین خالیه
اما از اون بیشتر
جای مهدی دایی خالیه
دلم براش تنگ شده
دلم براش یه ذره شده
کاش بود
زخمی که چهار سال پیش احمدی نژاد به زندگی ما زد هنوز تازه است
گرچه جای حسین و محمدعلی خوبه و سالم و سلامتن
اما توی این روزا جای خالی این چند نفر توی گوشه گوشه ی زندگی مون مشهوده
مهدی دایی که رفت اون بالاها و جاش راحته 
اما همیشه توی این مسائل سیاسی که میشه
کسی نیست که یادی ازش نکنه
کاش بود و این روزا رو میدید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...