۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

شانه های یک.......... انسان



یک ربع بود که میخکوب شده بودم به عکس 
وقتی به خود آمدم تمام صورتم خیس از اشک بود
و دلم برای هر دو سوخت
برای جلادی که دست بر شانه ی اعدامی می گذارد و شانه اش مامنی می شود برای واپسین اشک های یک انسان 
که تا ابد شانه هایش عزادار آن اشک ها خواهند ماند
و برای محکوم به اعدامی که هیچ مامنی جز شانه های جلادش ندارد و می داند همین شانه ها ، دستی را در دوش گرفته اند که تا ثانیه های دیگر طناب را بر گردن او می اندازند
تصویر تو را میخکوب می کند شاید به من بخندی اما من به انسانیت جلاد می اندیشم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...