۱۳۹۰ بهمن ۲۴, دوشنبه

خسته ام

مامان ناراحت است اما من حتا کیفم را آماده کرده ام
برادرم به همه ی فامیل سفارش کرده است مواظبم باشند اما من از این زندگی خسته شده ام
خاله ام می گوید تو را زندانی می کنیم اما من از این همه سانسور از این همه فیلتر از این زندان بزرگی که به نام ایران درست کرده اند خسته ام
خسته ام از مشتی تهی مغز که بر مغزها حکومت می کنند
خسته ام از مشتی مغز که در بی کفایتی و بی درایتی غوطه ورند
خسته ام از جوانیِ پیر شده
خسته ام از پیران زمین گیر شده
خسته ام از مشتی نان به نرخ روز خور که نام دین بر کارهایشان می نهند
خسته ام از دیندارانی که نان در خون ملت می زنند و به نام فتوا برای کشورهای همسایه می خوردن
خسته ام از علمایی که هیچ علمی ندارند
از زاهدانی که هیچ زهدی در کارشان نیست
از دهان های باز و مغزهای بسته
از فتواهایی که در مرز بحرین صادر می شوند و ایران را نمی بینند
از عشق های تلف شده
از عقل های فسیل شده
از ذهن های نابود شده
از..........
من خسته ام و می خواهم راهی به سپیدی بجویم
حتا به قیمت جانم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...