۱۳۹۵ آبان ۱۶, یکشنبه

خداحافظ منِ یک ماه پیش، سلام منِ جدید

مثل شهری توفان زده از هم گسسته ام ، باید دوباره به پا خاست 

نه ذهنم رو میتونم منسجم کنم و نه کارهامو. بعد از مامان انگار من، یک من دیگری هستم و حواسم در هزارجای زندگیم سرک می کشد. به خانه فکر می کنم و به کار و به درآمدی که استقلالم را حفظ کند، به سنم و به رفتارهای دیگران. نگاه هایی که هر لحظه به من یادآور می شوند که مادرم رفته و بی کس شده ام. انگار کشتی از هم گسیخته ای هستم که هر کسی با نگاه ترحم به ناخدایش می نگرد و برخی بسیار ساده چنگ می زنند. به روح و جسم و روان آدمی که حال مثل تاجری شکست خورده است .
مامان تمام دارایی من بود که در یک لحظه از دست رفت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...