لباس هاى مندرسي داشت و سنى حدود ١٢ سال، وارد مترو شد و نگاهى به اطرافش كرد و با صدايي لرزان و نازك شده : خانوما خير از جووني تون ببينين ، كمك كنيد، مادر پير و مريضي دارم ...
همين طور كه حرف ميزد و طول مترو را مي پيمود و در صورتش درد و غمش را نشان ميداد گاهى هم از گوشه ى چشم نگاهى به شيشه ى مترو داشت، فكر كردم منتظر كسي ست اما او خودش را در شيشه نگاه ميكرد و ميزان تاثيرگذاري ش را مي سنجيد
همين طور كه حرف ميزد و طول مترو را مي پيمود و در صورتش درد و غمش را نشان ميداد گاهى هم از گوشه ى چشم نگاهى به شيشه ى مترو داشت، فكر كردم منتظر كسي ست اما او خودش را در شيشه نگاه ميكرد و ميزان تاثيرگذاري ش را مي سنجيد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر