۱۳۹۳ بهمن ۲۸, سه‌شنبه

همين نزديكي٢

لباس هاى مندرسي داشت و سنى حدود ١٢ سال، وارد مترو شد و نگاهى به اطرافش كرد و با صدايي لرزان و نازك شده : خانوما خير از جووني تون ببينين ، كمك كنيد، مادر پير و مريضي دارم ...
همين طور كه حرف ميزد و طول مترو را مي پيمود و در صورتش درد و غمش را نشان ميداد گاهى هم از گوشه ى چشم نگاهى به شيشه ى مترو داشت، فكر كردم منتظر كسي ست اما او خودش را در شيشه نگاه ميكرد و ميزان تاثيرگذاري ش را مي سنجيد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...