۱۳۹۳ شهریور ۱۰, دوشنبه

زیر پنجره ی اتاق من1

حوض آبی رنگ که دورادورش سرسبز است و حیاطی کوچک و خانه ای که درهای بزرگ و بلندش به حیاط لبخند می زند.
روز اول بین سبزه ها جنبش و حرکتی دیدم که جلب نظر کرد و بعد 5 بچه گربه ی زیبا سفید و سیاه و خالمخالی و مادر سفید سیاه زیبایی که دراز کشیده بود تا بچه ها به قدر کفایت شیر بخورند و به شیطنت و دعوایشان اهمیتی نمی داد. چند لحظه بعد به نوبت و دوتا دوتا زنان مسنی از خانه خارج می شدند و به بچه ها سرمیزدند. گاه غذایی و بعد باز هم نگاه و صحبت در مورد بچه گربه هایی که تازه راه رفتن آغاز کرده بودند.
من عاشق این حیاط شده ام. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...