حوض آبی رنگ که دورادورش سرسبز است و حیاطی کوچک و خانه ای که درهای بزرگ و بلندش به حیاط لبخند می زند.
روز اول بین سبزه ها جنبش و حرکتی دیدم که جلب نظر کرد و بعد 5 بچه گربه ی زیبا سفید و سیاه و خالمخالی و مادر سفید سیاه زیبایی که دراز کشیده بود تا بچه ها به قدر کفایت شیر بخورند و به شیطنت و دعوایشان اهمیتی نمی داد. چند لحظه بعد به نوبت و دوتا دوتا زنان مسنی از خانه خارج می شدند و به بچه ها سرمیزدند. گاه غذایی و بعد باز هم نگاه و صحبت در مورد بچه گربه هایی که تازه راه رفتن آغاز کرده بودند.
من عاشق این حیاط شده ام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر