۱۳۹۱ تیر ۱۹, دوشنبه

18 تیر 88 قسمت اول

محاصره شده بودیم
نه راه رفت داشتیم و نه راه پیش 
همه ی راهها رو بسته بودن و سر میچرخوندی بسیجی و گارد و ارتشی بود
خیابون ابوریحان بود یا فخر یادم نیست اما
پر بود از آمبولانس هایی که توش کلی مامور با شوکر نشسته بودن و کاور امداد تنشون بود
بچه ها رو می زدن و توی آمبولانس مینداختن
موبایل خط می داد
به همه گفتیم محاصره شدیم
فاطمه می گفت مقاومت کنید ما داریم از فردوسی میایم
جلوی دانشگاه خون بود و توی میدون پر از ماشین های ضد زره و نظامی که تا اون روز ندیده بودم
من بودم و محدثه و ناهید 
به خیابون شهدای ژاندارمری که رسیدیم بسیجیا با موتور حمله ور شدن
بچه ها رو به قصد کشت میزدن
و من
دستم قرآن بود و قرآن رو بالا گرفتم که نزنید
فریاد زدم تو رو به این قرآن نزنید
تو رو به خدا نزنید
وضعیت بدی بود
کنار رفتم تا موتورش به من نخورد 
و افتادم.............

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...