۱۳۹۵ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

باز عید

همیشه از عید متنفر بودم 

امسال از روزهای اول اسفند خانه را تکاندم از هرچه غبار است. اما غبار دلم پاک نمیشود حتا با خوابیدن در تختت
سر روی بالشت میگذارم و پتویت را همانگونه که تو بودی روی تخت می اندازم و مثل همیشه میگویم: خوب شد؟ و جوابی نمی آید
امسال دوست دارم این عید لعنتی این اولین عید بی تو بودن تمام بشود برود 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...