«حرومزاده
های غیرنظامی از خودراضیای که پنج دقیقه توی دنیایی که من توش زنده موندم، دووم
نمیارن بهش میگن ولگرد»
مثل همیشه
تندیس بودم و با هم سرکتابهای مختلف حرف میزدیم و کتابهای جدید رو بهم معرفی میکرد.
به سمت ما اومد معلوم بود ویراستاره، از دور داد میزد. ورقهای تایپی کتاب تصحیح
شدهای دستش بود و به ما لبخند زد. از آن لبخندهایی که بچههایی با علائق مشترک به
هم میزنند: این هم قسمت بعدی، ترجمهی جدیدش اومده؟
دو گروه هستند
که کتابها رو واقعن میخونن، شغلشون نیست، کارشون نیست، این دوگروه عاشق کتابن،
عاشق میفهمی؟ یکی ویراستارای عاشق و دیگری منتقدهای عاشق. غیر عاشقش نه هااااا .
ویراستارایی هم داریم که کتاب رو نمیخونن، رج میزنن. اول نیمفاصلهها رو میگیرن
بعد کلمات ثقیل رو عوض میکنن. گاهی حتا به همون نیمفاصله اکتفا میکنن. منتقدایی
هم داریم که هروقت کتاب از فلانی باشه یا ترجمهی فلانی یه تعریفی ازش میکنن که
بیا و ببین در حالیکه جز پشت کتاب هیچی نخوندن.
با ذوق و شوق
یک کودک نگاه کرد و گفت: خیلی عالی نوشته شده. گاهی آدم یادش میره زمان گذشته.
اونقدر در شخصیت غرق میشی که دیشب وقتی شخصت اصلی رفت قهوه بریزه منم بلند شدم و
برای خودم قهوه ریختم.
به نظرم اغراق
بود، اصرار کرد و یه جلد به صورت امتحانی از دوستم قرض گرفتم و اومدم. الان توی
محل کار همراهمه، خیلی وقت بود این کار رو نکرده بودم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر