وقتی کتابای #موراکامی رو میخونم با خودم میگم ینی ادبیات به سمت از هر دری سخنی ، رفته مثل همین نوشته های بی سر و تهی که قدیما ما توی پلاس و الان توی توییتر میگیم و رد میشیم
توی دانشگاه وقتی به استاد میگفتیم چه ساده س، میگفت سهل و ممتنع. بابا کجاش ممتنع؟ الان من در مورد پلاسکو و آتش نشان هایی که توی اونجا دفن شدن حرف بزنم و ناگهان بیام در مورد زندگی مزخرف و زپرتی خودم یه سری دری وری ببافم و بگم که چقدر دوست پسر گاوم نفهم بوده، این داستانه؟ ممتنعه؟
چند روزیه دارم کتاب: کجا ممکن است پیدایش کنم اثر موراکامی و ترجمه ی بزرگمهر شرف الدین رو میخونم و اولین داستانش فاجعه ی معدن در نیویورک دقیقن چنین حسی بهم میده که برو بکوب بکشش این مردک رو. اما خب راستش من یک خوره ی کتاب عجیبی هستم حتا حال به هم زن ترین کتاب رو هم باید تا آخرش بخونم. دلم برای کتاب نازنین میسوزه و میگم باید تمومش کرد و بعد گذاشت توی یه کافه و روی صفحه اول نوشت: این یک کتابِ در سفر است لطفن بعد از مطالعه آن را در مکانی عمومی بگذارید تا به سفرش ادامه دهد :(((
و براش آرزو میکنم که سفرش نیمه کاره نمونه، زیر دست و پای ملت گم نشه و یکی باشه که ازش بهترین استفاده رو بکنه ( ازنظر من هیچ کتابی نیست که به درد زیر دست و پای ملت بخوره) به هرحال با کلی آرزوی خوب میذارم روی میز کافه و امیدوار میشم که آدمای کتابخوان دیگه ای هم پیدا بشن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر