دكارت اشتباه میکرد، گاهی فکر میکنی تا خودت نباشی
اولین بود برای من از هر لحاظ و وقتی گفت کات کنیم، میخواستم التماس کنم نه، لااقل نه تا پایان دوم آبان، اما هیچوقت نخواستهام سربار کسی باشم، زنگ زدم و گفتم: امیدوارم خوشبخت باشی، خیلی شیک و مجلسی و با همین لحن مهربانانهی همیشگی، انگار که خودم دامادش کنم و به خانهی بخت بفرستم.
اتلفن را که قطع کردم نفهمیدم چند سیگار گیراندم و تمام کردم و چند لیوان آبجو زدم. اما به معنای واقعی کلمه ضجه زدم. پای دار نشستم و بک ضجهی کامل زدم و تا صبح یکسره بافتم. صبح آرام شده بودم: سختتر از مرگ مامان نیست
خوابیدم و حالا از سردی خودم میترسم