۱۳۹۶ اردیبهشت ۴, دوشنبه

عوارض یه زندگی

امسال رو سال سلامت نامگذاری کردم
بالاخره رفتم پیش ابراهیمی نگاهی کرد و گفت تو خوب نمیشی چون مغزت معیوبه :))) حالا کمرت خوبه؟ 
کمرم خوبه به لطف ابراهیمی میگم فکر میکنی پاهام خوب میشن؟ میگه سیانور بخور تو خوب شدنی نیستی:)))
پامو میکنم توی کفش و زق زق پام منو از پا در میاره. دلم میخواد گریه کنم اما قورتش میدم و میگم آره خوبم مشکلی نیست. 
میرم آرایشگاه ، حالم رو که میپرسه بغض بیخ گلومو میگیره و میگم خوب نیستم. و یهو انگار یه سد شکسته آب قطره قطره و بعد مثل سیل همه جا رو میگیره و من هرچی اشک دارم براش میریزم، هرچی توی دلم هست براش میگم و اونم با کلماتش انگار نوازشم میکنه ، ترحم نمیکنه خیلی قشنگ و زیبا با کلماتش نوازشم میکنه .
توی خیابون خیلی راحت و آروم قدم میزنم ، درد کمی توی پام حس میکنم انگار با اون گریه ها درد هم فروکش کرده. 
فکر میکنم با مرگ هر عزیزی توی زندگیت یه مرحله از زندگیت تموم میشه، یه مبارزه ی سخت میکنی تا با این مرگ کنار بیای ، با نبودنش با رفتنش با دلتنگیات با همه چی. با مرگ هر آدم یه مرحله رو میگذرونی یا سقوط میکنی یا رشد اما به هرحال یه مرحله تموم میشه و تو باید مرحله ی جدید رو بپذیری، چشمم به یه خانوم مسن میفته، این بنده خدا چند مرحله رو گذرونده؟ و دلم برای تمام آدما میسوزه که مجبورن این مراحل رو طی کنن.
برات روز خوبی آرزو میکنم تو خیلی خانم مهربونی هستی اینا رو میگه و میره ، من لبخند میزنم و توی دلم میگم: اینم از خوبیای پیریه :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...