با این وضعی که من مینویسم حق
دارن ملت سراغم نیان یا اصلن از نوشته های من بدشون بیاد، اما خدایی دوستان میدونن
که من از تابستون بیزارم و از مهر فعالیت
من شروع میشه تا اوایل اردیبهشت که اونم بستگی به گرمی یا خنکی هوا داره. این روزا
کلی کتاب خوندم کلی کار انجام دادم یه کتاب چرند ویراستاری کردم و یه تابلو رو
دارم تموم میکنم.
دارم تموم میکنم اما دلم نمیاد.
شده از یک راهی اونقدر خوشت بیاد و اونقدر مسیر برات خوشایند باشه که نخوای تموم
بشه؟ این تابلو برای من حکم همون مسیر رو داره. خوشحالم که تونستم به اینجا برسونمش
اما ناراحتم که تموم بشه و ازش جدا شم. من عاشق این تابلو هستم و فکر میکنم چقدر
خوب بود همین اشتیاق همین لذت رو از مسیر زندگی هم داشتم. چقدر خوبه آدم از مسیر
عشق، کار، تحصیل، دوستی و حتا همراهی با دیگران لذت ببره؛ اینجوری هم خودمون راحتتر
مسیر رو طی میکنیم هم اون همراه یا اطرافیان که در کنار ما هستن.
کم کم توی این مدت کتابهایی رو
که خوندم تا حدی معرفی میکنم. تاحدی، چون فکر نکنم حوصلهی نقد نوشتن داشته باشم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر