دنیا را آب ببرد تو را خواب برده
دلم برای کیبورد، برای تق تق دکمههایش و برای نوشتن های راحت و دلپذیر تنگ
شده بود. کار بهانه بود وگرنه خودم هم میدانستم
خبری از پروژهی بعدی نیست. هیچوقت دل به کار نبستم چون همیشه از کار اخراج میشوم
دلیلش را هرچه میخواهند بگویند خودم میدانم که در طالع من کاری نیست. طالع کلمهی
جالبیست آدم را میبرد به عصر حجر یا به یاد کولی هایی میاندازد که کف دست را میبینند
و طالع را میگویند و همیشه هم درست است و باید پولی در کفدستشان گذاشت.
دلم برای کیبورد تنگ شد و یک لپ تاپ خریدم، خوب
است که پولی دست آدم باشد و تولدش نزدیک باشد و بتواند به ساز دلش برقصد. به هرحال
با محمدعلی رفتیم پایتخت و این را خریدیم. تا اینجای کار مشکلی نبود خب مشکل از
زمانی پیدا شد که من تمام نرمافزارها و سخت افزارها را تنظیم کردم که بیایم اینجا
و برای دل لامصبم بنویسم. این روزها به این کار میگویند: واگویه یا دلنوشت اما
من نوشتن برای دل لامصب را ترجیح میدهم. به هرحال تا اینجای کار مشکلی نبود اما
بعد از نوشتن و انتشار مطلب (شما همان پستکردن بخوانید) فهمیدم که یکجای کار
ایراد دارد: خیلی محترمانه گوگل صفحه ی پلاسم را از حالت دیاکتیو بیرون آورده و
خزعبلات دلم را در آنجا گذاشته که یکوقت بیمخاطب نمانم. بنده خدا لطف کرده که
دلم را به دست بیاورد وگرنه قصد بدی
نداشته اما نمیدانم چرا پیش از آن، از من سوالی نپرسیده ؟ انگار کسی که این وسط هیچکاره بوده منم.
به هر
صورت از حضور تمامی پلاسیون عذرخواهی میکنم