خبر كوتاه بود، كروبى به خانه اش بازگشت تا به مدت نامعلومى حصر در خانه ى خودش را تجربه كند. هميشه نام كروبى براى من يادآورِ ١٣ آبانِ ١٣٨٨ است ذهنم پرت ميشود به ٨٨ و بغض گلويم را ميفشارد، صورتم نم زده از اشك و روحم...
ميدان هفت تير بوديم، از همان لحظات آغازين به سوى مان يورش آوردند و با باتوم و گاز اشك آور سعى مى كردند متفرق شويم، شدت گاز اشك آور حال بعضى را بد كرده بود و در كنار و گوشه ى پياده رو افتاده بودند، ما نزديك بهارشيراز بوديم كه چند نفر از بچه ها با شادى فرياد زدند: كروبى، كروبى اومد
لبخند بر چهره ها نشست، خيلى از ما شادمانه به سمت ماشين كروبى ميدويدند مثل كودكى كه مأمن و پناهى يافته باشد ميدويديم و فرياد شادمانه ى كروبى كروبى هفت تير را پر كرد. مردى كنارم بود كه با شادى ميگفت: ديدى؟ كروبى ما رو تنها نذاشت.
آن روز اشك من از شادى و اميد بود اما امروز بغضى گلويم را ميفشارد و با خودم ميگويم: ديدى؟ ما كروبى رو تنها گذاشتيم
ميدان هفت تير بوديم، از همان لحظات آغازين به سوى مان يورش آوردند و با باتوم و گاز اشك آور سعى مى كردند متفرق شويم، شدت گاز اشك آور حال بعضى را بد كرده بود و در كنار و گوشه ى پياده رو افتاده بودند، ما نزديك بهارشيراز بوديم كه چند نفر از بچه ها با شادى فرياد زدند: كروبى، كروبى اومد
لبخند بر چهره ها نشست، خيلى از ما شادمانه به سمت ماشين كروبى ميدويدند مثل كودكى كه مأمن و پناهى يافته باشد ميدويديم و فرياد شادمانه ى كروبى كروبى هفت تير را پر كرد. مردى كنارم بود كه با شادى ميگفت: ديدى؟ كروبى ما رو تنها نذاشت.
آن روز اشك من از شادى و اميد بود اما امروز بغضى گلويم را ميفشارد و با خودم ميگويم: ديدى؟ ما كروبى رو تنها گذاشتيم